معنی ماه و قمر

حل جدول

ماه و قمر

مج


راوی، ماه و قمر

مج


دومین ماه قمر

صفر


قمر

ماه، سوره پنجاه و چهارم قرآن

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی آزاد

قمر

قَمَر Satelite، ماه -کره ماه که قمر زمین است- هر کره دور زننده بِگردِ سیّاره دیگر (جمع:اَقْمار)،

لغت نامه دهخدا

قمر

قمر. [ق َ م َ] (ع اِ) ماه از شب سوم تا آخر ماه و آن را قمر نامند برای سفیدی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ماهتاب. (مهذب الاسماء). ج، اقمار. (اقرب الموارد). صبح الاعشی آرد: قمر یکی از سیارات هفتگانه از قُمَره که بمعنی سفیدی است گرفته شده و ماه را عرب برای سپیدیش بدین نام خواند. فلک آن نزدیکترین افلاک است به زمین از آن به آسمان دنیا تعبیر میشود و دور آن 1185 می__ل اس__ت و آن 139 زمین است. (صبح الاعشی ج 2 ص 149). قمر هر سیاره ٔ خرد که به گرد سیاره ٔ دیگر که مجذوب آفتابی است گردد. (یادداشت مؤلف). ج، اقمار. خانه ٔ قمر، سرطان است:
دو رخسار زیباش [فرنگیس] همچون قمر
دو چشمش ستاره به وقت سحر.
فردوسی.
فشاند از دیده باران سحابی
که طالع شد قمر در برج آبی.
نظامی.
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.
سعدی.
ببند یک نفس ای آسمان دریچه ٔ صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم.
سعدی.
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا درجهانی بزشتی سمر.
سعدی.
- قمرالشتاء، برای تباه شدن بدان مثل زنند و گویند: اضیع من قمر الشتاء؛ چه کسی به زمستان در روشنائی ماه ننشیند. (از اقرب الموارد).
- قمرالمقنع، ماه نخشب. (منتهی الارب).
|| در اصطلاح کیمیاگران کنایه از سیم است. (مفاتیح). نقره. (غیاث اللغات).

قمر. [ق َ] (اِ) پرده ٔ قمر آهنگی است در موسیقی. رجوع به قمری و آهنگ در همین لغت نامه شود.

قمر. [ق َ م َ] (ع مص) برکنده شدن پوستک برونی سقاء یا آن چیزی است که میرسد سقاء را از قمر مانند احتراق. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). || محترق شدن کتان از ماه. (از اقرب الموارد). || خیره شدن چشم از دیدن برف. (تاج المصادر بیهقی). خیره شدن چشم از برف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شدت یافتن سفیدی چیزی. (اقرب الموارد). || بیخواب شدن در شب ماه. || سیراب شدن شتران. || بسیار شدن گیاه و آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

قمر. [ق َ م َ] (اِخ) قمر بنی هاشم، لقبی است که روضه خوانها به عباس بن علی دهند.

قمر. [ق َ م َ] (اِخ) لقب عبدمناف جد پیغمبر است. حبیب السیر آرد: حامل نور محمدی عبدمناف بود که موسوم به مغیره است و مکنی به عبدشمس و عبدمناف را از غایت حسن و جمال قمر نیز میگفتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 285).

قمر. [ق َ م َ] (اِخ) رجوع به قمری مازندرانی، ابن عمر جرجانی شود.

قمر. [ق َ] (ع مص) مراهنه و قمار کردن. (اقرب الموارد). درباختن وغالب آمدن در باختن است. (منتهی الارب) (آنندراج).

فرهنگ عمید

قمر

(نجوم) اجرام سماوی که بر گرد سیارات می‌گردند، ماه،
پنجاه‌وچهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۵ آیه، اقتربت،
[قدیمی، مجاز] زن زیبا،
* قمر مصنوعی: = ماهواره

فرهنگ فارسی هوشیار

قمر

ماه

معادل ابجد

ماه و قمر

392

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری